هنگامى كه مىخواهيم فلسفه دين را تعريف كنيم، متوجه مىشويم كه دين را هم بايد تعريف كنيم. به علاوه بايد معلوم شود كه چه فرقى ميان علم دين و فلسفه علم دين و فلسفه دين، وجود دارد؟
همانطورى كه فرق است ميان اخلاق و علم اخلاق و فلسفه اخلاق و فلسفه علم اخلاق، يا اين كه فرق است ميان حقوق و علم حقوق و فلسفه حقوق و فلسفه علم حقوق; فرق است ميان دين و علم دين و فلسفه دين و فلسفه علم دين.
از خواننده گرامى اجازه مىخواهد كه نخست نگاهى به تعريف يا تعاريف دين داشته باشيم.
براى دين، تعاريف گوناگونى كردهاند. برخى از تعاريف، مبنى بر پديدارشناسى است. در اين تعريف، سعى مىشود كه دين را به آنچه ميان همه صورتهاى آن، مشترك است، بشناسانند. برخى جنبه روانشناختى دارد. يعنى احساساتى را در مد نظر دارد كه به انسان به هنگام تنهايى، در برابر آنچه الهى مىنامند، دست مىدهد. تعريفى هم داريم كه طبيعتگرايانه است; چرا كه دين را به آنچه مانع عملكرد آزاد استعدادهاى طبيعى انسان است، مىشناساند. از ديدگاه برخى از اهل نظر، دين همان اخلاق است كه تعالى و حرارت و روشنى يافته است. دينداران مىگويند: اعتراف به اين حقيقت كه همه جهان هستى با تمام كثرتهاى طولى و عرضى آن، تجلى موجودى برتر است كه برتر از علم و معرفت ماست، دين است (1) .
اى برتر از خيال و گمان و قياس و وهم
وز هرچه گفتهايم و شنيديم و ديدهايم
مجلس تمام گشت و به آخر رسيد عمر
ما همچنان در اول وصف تو ماندهايم
شايد دشوارى تعريف دين به علتبداهت آن است. بدون شك، دين عبارت است از مجموعهاى از اعتقادات و بايد و نبايدها. دين هم با قلب و روح انسان سر و كار دارد و هم با اعضا و جوارح او. انسان متدين در عمق روانش اعتقاداتى دارد. اين اعتقادات، در گفتار و كردار و پندار انسان متجلى مىشود. هرچند ممكن است متدينين از نظر استحكام عقيده و پايبندى به بايد و نبايدهاى دينى متفاوت باشند، ولى به هر حال، همه متدينان عالم اعتقادات دينى دارند و در راه پاسخ مثبت دادن به اعتقادات خود، اعمالى را انجام مىدهند و به اخلاق ويژهاى تن مىدهند و اعضا و جوارح خود - اعم از زبان و ساير عضوها را در مسير آنچه دين مورد نظر، از آنها مىخواهد قرار مىدهند و مىكوشند كه تخلفات خود را با توبه و استغفار و اعاده و قضا و كفاره و ديه و رد مظالم و صدقات جبران كنند.
ممكن است دين را با نگاه بروندينى تعريف كنيم و ممكن استبا نگاه دروندينى بشناسانيم. ولى بهتر است كه با نگاه دروندينى باشد. و گرنه جان آن است كه دين به زبان حال بگويد:
هر كسى از ظن خود شد يار من
از درون من نجست اسرار من
رويكرد بروندينى بر محور انتظارات آدمى از دين دور مىزند و رويكرد دروندينى مىخواهد ببيند محتواى دين چيست؟ تا بر همين مبنا دين را تعريف كند.
ما مطمئن نيستيم كه همه آدميان از دين انتظارات صحيح و معقولى داشته باشند. بنابراين، چگونه مىتوانيم با رويكرد بروندينى به ارائه تعريفى دقيق از دين، دستيابيم.
قرآن كريم در مورد برخى از انتظارات غلط آدميان از دين مىگويد:
«و قالوا ما لهذا الرسول ياكل الطعام و يمشى فى الاسواق لولا انزل اليه ملك فيكون معه نذيرا او يلقى اليه كنز او تكون له جنة ياكل منها..» . (2)
«و گفتند: چيست اين پيامبر را كه غذا مىخورد و در بازارها راه مىرود؟ ! چرا به او فرشتهاى نازل نشد تا به همراه او انذار كننده باشد يا اين كه چرا گنجى به سوى او افكنده نمىشود يا اين كه چرا او را باغى نيست كه از آن، بخورد؟ !» .
و نيز درباره انتظارات است كه مىگويد:
«و قال الذين لا يرجون لقائنا لولا انزل علينا الملائكة او نرى ربنا..» . (3)
«و كسانى كه به ديدار ما اميدوار نيستند، گفتند: چرا فرشتگان بر ما نازل نشدند و چرا پروردگارمان را نمىبينيم؟» .
و نيز مىگويد:
«فلعلك تارك بعض ما يوحى اليك و ضائق به صدرك ان يقولوا لولا انزل عليه كنز او جاء معه ملك انما انت نذير و الله على كل شىء وكيل» (4) .
شايد تو (اى پيامبر) برخى از آنچه (در مورد سب بتها) به تو وحى شده، (از بيم مشركان) ترك كنى و شايد از ترس اين كه به تو بگويند: چرا گنجى بر او نازل نشد يا چرا فرشتهاى با او نيامد، دلتنگ شوى. (مبادا چيزى از وحى را به خاطر آنها فروگذارى يا دلتنگ شوى) چرا كه تو فقط انذار كنندهاى و خداوند بر هر چيزى وكيل (و نگهبان) است (و اوست كه براى چيزها جلب نفع و از آنها دفع ضرر مىكند)».
اينها انتظارات غلط برخى از آدميان است. كسانى هم بوده و هستند كه از دين انتظارات صحيحى دارند. آنها كه مىخواهند خلا روانى خود را به وسيله دين پر كنند و به همين جهت است كه به هر دينى تن نمىدهند و اگر متوجه شدند كه از دينى انتظار آنها برآورده نمىشود، به تحقيق و بررسى مىپردازند تا دينى بجويند كه به تمام معنى، پاسخگوى نيازها و انتظارات معقول آنها باشد. به گفته شاعر:
مرا پورا ز دين ملكى است در دل
كه آن هرگز نخواهد گشت ويران
به گيتى روى زى دين كردم ايراك
مرا بى دين جهان چه بود؟ زندان
انتظار معقول شاعر اين است كه از راه دين و در عمق دل خود به ملك بىپايان و غير قابل زوالى برسد كه از گزند تمام حوادث روزگار مصون باشد. جهان با همه پنهاورى، بدون ديندارى زندانى مخوف و تنگ و تاريك و وحشتناك است. در چنين جهانى سعى و تكاپو و رشد و تكامل و مسابقه و استباق به سوى نيكيها و فضائل و رستگارى، غير ممكن است. هرچه انسان در اين زندان محصور دست و پا بزند، بهرهاى جز هلاك و تباهى و بدبختى ندارد. ولى در جهان بىكران ديندارى درهاى رشد و تكامل به روى انسان باز و راهها هموار و اسباب و وسائل و امكانات، فراهم است و دريغ است كه مرغ خوش الحان جان اسير قفس لائيك شود يا از دينهاى باطل برايش قفسهاى پر زرق و برقى بسازند و با او همان كنند كه ماترياليسم در قفس لائيك با او كرد.
با نگاه بروندينى اگر انتظار شاعر را ملاك قرار دهيم، به تعريف مناسبى مىرسيم و اگر با نگاه آنهايى به دين بنگريم كه انتظار داشتند نبوت دينى از آن فرشتگان يا به دسيارى آنها باشد و پيامبر نخورد و ننوشد و همسر نگيرد و در بازار راه نرود و بر او گنج نازل شود و صاحب باغ و بستان باشد و به هنگام انذار، فرشتهاى او را بدرقه كند يا پيش قراولش باشد و پروردگارشان را با همين چشمها همچون ماه شب چهارده در آسمان يا ماهرويى در زمين تماشا كنند، قطعا در تعريف خود از دين، گرفتار گمراهى شدهايم.
با نگاه دروندينى متوجه مىشويم كه محتواى دين، اعتقاد است و عمل. هرچند ميان اديان در اين كه چه اعتقادى حق و چه اعتقادى باطل است، وحدت نظر نيست و به همين لحاظ است كه اديان موجود به حق و باطل تقسيم مىشوند و چنين نيست كه همه اديان، حق باشند، آنگونه كه پلوراليسم مىگويد يا همه اديان، باطل باشند آنگونه كه صاحبان انديشه لائيك مىپندارند.
اين كه فكر كنيم كه صراط مستقيم به عدد اديان موجود، تعدد و تكثر دارد و انسانها به هر دينى بگروند، در صراط مستقيم گام نهادهاند، به ورطهاى هولناك گرفتار شدهايم. ممكن استبا رويكرد بروندينى زمينهاى براى تاييد و تصديق چنين پندارى پيدا شود، ولى هنگامى كه با رويكرد دروندينى به بعضى از اديان - مخصوصا اسلام بنگريم، اين زمينه از بين مىرود و چارهاى نداريم جز اين كه صراط مستقيم را منحصر در يك دين بدانيم. راهها و صراطهاى ديگر مستقيم نيستند. كمترين و كوتاهترين فاصله ميان دو نقطه، خط مستقيم است، ولى هرچه بر طول خطوط فاصله افزوده شود، خط فاصله، از راستبودن و مستقيم بودن، دورتر و به كج و معوج بودن نزديكتر مىشود. به همين جهت است كه قرآن - به عنوان سند زنده دين اسلام - مىگويد:
«و ان هذا صراطى مستقيما فاتبعوه و لا تتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله..» . (5)
«اين است راه من كه مستقيم است. پس از آن، پيروى كنيد و راههاى ديگر را پيروى نكنيد كه از راه خدا (و از دينى كه براى شما پسنديده و شما را به آن، سفارش كرده) پراكنده و دور مىشويد» .
واژه «هذا» اشاره به نزديك است. مشاراليه يا دين اسلام استيا محتواى دين اسلام (6) كه در دو آيه قبل ذكر شده و بدين قرار است:
1- توحيد; 2- نيكى به پدر و مادر; 3- نكشتن اولاد; 4- دور ماندن از فاحشهها و زشتيها; 5- نزديك نشدن به مال يتيم، مگر در صورتى كه به بهترين وجه باشد; 6- وفا كردن به مقتضاى پيمانه و ترازو و تمام دادن حق مشترى; 7- سخن گفتن به عدالت; 8- وفاى به عهد و پيمان الهى.
درست است كه اينها همه محتواى اعتقادى و عملى اسلام نيست. ولى مهمترين اركان اعتقادى و عملى اسلام بيان شده و بنابراين، اگر كميتيك دين، نسبتبه همه يا بعض اين امور، لنگ باشد، صراط مستقيم نيست و بايد مهر بطلان بر پيشانيش زده شود. هرچند ممكن است از بعض جهات، حق باشد ولى تنها دينى كه حق مطلق است، صراط مستقيم است و اديانى كه حق مطلق نيستند، نمىتوانند صراط مستقيم باشند.
اگر كسى فكر كند كه دين يهود يا مسيحيت، حق يا صراط مستقيم است، به اشتباه رفته، چرا كه قرآن، پيروان اين دينها را كافر خوانده. اگر اين دو دين، باطل و پيروان اين دو دين، كافر باشند، اديان ديگر و پيروان آنها به طريق اولى، باطل و كافرند.
قرآن كريم مىفرمايد:
«قاتلوا الذين لا يؤمنون بالله و لا باليوم الآخر و لا يحرمون ما حرم الله و رسوله و لا يدينون دين الحق من الذين اوتوا الكتاب..» . (7)
«بجنگيد با آنهايى كه به خدا و روز رستاخيز ايمان ندارند و حرام خدا و پيامبر را حرام نمىشمارند و به دين حق نمىگروند، يعنى اهل كتاب» .
البته مقصود اين نيست كه مسلمانان همواره با اهل كتاب در جنگ باشند، بلكه اگر توطئهاى عليه اسلام و مسلمين نداشته باشند، مانعى نيست كه با آنها با صلح و مسالمت زندگى كنند.
قرآن مىفرمايد:
«ان الذين كفروا من اهل الكتاب و المشركين فى نار جهنم..» . (8)
«كافران، يعنى اهل كتاب و مشركان در آتش جهنمند» .
از نظر قرآن، پيروان كنونى اين اديان، مسلم نيستند و بنابراين، خود اين اديان نيز حق و صراط مستقيم به حساب نمىآيند.
اكنون كه دين را شناختيم، مىتوانيم علم دين را هم بشناسيم. همه بايد در حد نيازى كه به لحاظ اعتقادى و عملى دارند، عالم به دين باشند. جاهل مطلق نسبتبه دين، هرگز نمىتواند ديندار باشد. انسان به همان اندازه كه عالم به دين است، مىتواند ديندار باشد. نمىگويم: علم و اعتقاد يكى است. بلكه مىگويم: علم، مقدمه اعتقاد و عمل است. بدون علم، اعتقاد و عمل، ممكن نيست. ولى ممكن است علم باشد، و اعتقاد و عمل نباشد. بسيارند كسانى كه به مضرات مواد مخدر، علم دارند، ولى در اعتقاد و عمل، به آنچه مىدانند، پايبند نيستند. بسيارند كسانى كه مىدانند دروغ و غيبت و تهمت، قبيح است، ولى به لحاظ اعتقادى و عملى، به آن پايبند نيستند. شيطان رجيم كسى بود كه خدا را به يگانگى و عظمت مىشناخت، ولى اعتقادى نداشت و در عمل، عصيتخدا كرد و فرمانش را زير پا نهاد و براى ابد مطرود شد، با آن كه در مرتبه فرشتگان قرار گرفته بود.
بنابراين، علم بدون اعتقاد و عمل، ممكن است. ولى اعتقاد و عمل، بدون علم، ممكن نيست. بسيار بودهاند عالمان دينى متخلف و عاصى و ملحد و منحرف. ولى عالمان دينى مخلص و متعهد و خدمتگزار، همواره اكثريت داشته و دارند.
علم دين، اعم است از علم تقليدى و علم تحقيقى. لازم نيست كه همه مردم در مورد دستورات عملى دين، محقق و مجتهد باشند. مانعى نيست كه محتاط يا مقلد باشند. اما در مورد اعتقادات، در حدى كه انسان به يقين برسد، تحقيق لازم است و احتياط يا تقليد روا نيست. هرچند ممكن است گفته شود: آنچه لازم است تصديق و عقد قلبى است. اعم از اين كه اين تصديق و عقد قلبى از راه تحقيق و تفكر حاصل شده باشد، يا از راههاى ديگر. وانگهى اگر دين - مخصوصا دين اسلام - ساختارى فطرى دارد و اگر اين دين مبين ريشه در اعماق فطرت و دل و جان انسان دارد، چه لزومى دارد كه شخص مسلمان بتواند معتقدات قلبى خود را در قالب استدلالات علمى و كلامى بريزد و به الفاظ و عبارات بيان كند؟ !
البته منظور ما در اينجا از علم يا عالم دين، دينشناسى و دينشناس است. يعنى كسى كه در اصول و فروع دين، صاحب نظر باشد.
1) نگاه كنيد به مقدمه كتاب فلسفه دين، اثر جان هيگ.
2) فرقان: 7 و 8.
3) فرقان: 21.
4) هود: 12.
5) انعام: 153.
6) طبرسى در تفسير آيه مزبور، هر دو قول را ذكر كرده است. (مجمعالبيان، ج3، و 4، ص 384) .
7) توبه: 30.
8) بينة: 6.